ما از استیو جابز چیزهای زیادی میدانیم، البته به لطف تمایلش در سالهای پایانی عمر برای به اشتراک گذاشتن داستانهای زندگی خود با والتر آیزاکسن؛ داستانهایی درباره اینکه چه چیزی او را به سمت تأسیس اپل، اختراع و باز اختراع کامپیوترهای شخصی، موزیک پلیرها، تلفنها و تبلتها حرکت داد.
اما هنوز هم آنقدر داستان ناگفته از کار و زندگی در کنار او در صندوقچه خاطرات دوستانش وجود دارد که اینک در آستانه اولین سالگرد فوتش (۵ اکتبر)، دست خالی نباشیم. تعدادی از دوستان و همکاران او خاطرات خود درباره کاریزماتیکترین و به یاد ماندنیترین شخصیت دنیای تکنولوژی را با مجله فوربس در میان گذاشتهاند.
در ادامه مطلب با ما همراه باشید تا به بهانه سالگرد فوت این مدیر توانمند و رؤیاگرای آیندهنگر، به گوشههای نادیده زندگیاش که در زندگینامه او منعکس نشده، سرکی بکشیم.
قایم کردن پورشهها!
مهندس نرمافزار، رندی آدامز در ابتدا پیشنهاد استیو جابز برای کار در NeXT را رد کرد، همان کمپانی نرمافزاری که استیو بعد از اخراج از اپل تأسیس کرد. سال ۱۹۸۵ بود. آدامز بعد از فروختن کمپانی پیشروی خود که در زمینه ساخت نرمافزارهای دسکتاپ کار میکرد، آمادگی شروع به کار دوباره را نداشت. اما جابز فقط چند روز بعد، روی پیغامگیر تلفن او این را گفت: «تو داری موقعیت رو هدر میدی رندی. این از اون فرصتهاییِ که توی عمر آدم فقط یه بار پیش میاد و تو داری خرابش میکنی.» و با شنیدن این پیغام، رندی نظرش را عوض کرد و به نکست رفت.
آدامز مقداری از پولی را که از فروش شرکتش به دست آورده بود، صرف خرید یک پورشه ۹۱۱ کرد، که تقریباً همزمان بود با خرید یک پورشه توسط جابز. آن دو برای پرهیز از صدمه دیدن بدنه اتومبیلهای خود در اثر ضربهٔ تصادفی دربِ ماشینهای کناری، پورشهها را به صورت طولی و چسبیده به هم پارک میکردند طوری که جای پارک ۳ ماشین را اشغال میکردند. یک روز جابز بدو بدو سر میز کار آدامز حاضر شد و گفت که باید پورشهها را جابهجا کنند.
رندی میگوید: «پرسیدم “چرا؟” گفت “رندی، باید پورشهها رو قایم کنیم. راس پروت داره میاد اینجا و میخواد توی کمپانی سرمایهگذاری کنه، نمیخوام فکر کنه کُلی پول داریم”.» و این شد که پورشههای را برداشتند و پشت مقر نکست در پالو آلتو پنهان کردند. راس پروت آمد و در سال ۱۹۸۷، ۲۰ میلیون دلار سرمایه در نکست گذاشت و عضو هیئت مدیره شد.
آدامز این را هم به خاطر میآورد که یک بار بیل گیتس برای یک ملاقات کاری به نکست آمد. پاییز ۱۹۸۶ بود. منشی پذیرش که در لابی پایین پلهها بود به جابز که در دفترش بالای پلهها بود زنگ زد تا بگوید که بیل گیتس آمده. آدامز میگوید: «میتونستم او (استیو) را در دفترش ببینم، واقعاً هم سرش شلوغ نبود. ولی نه خودش بلند شد (که پیش بیل برود) و نه گیتس رو دعوت کرد که بیاد بالا. گذاشت یک ساعتی توی لابی منتظر بمونه. این به خاطر رقابتی بود که با هم داشتن.»
آدامز میگوید که در همین حین، مهندسین نکست از فرصت استفاده کردند و به لابی رفتند و با علاقه زیاد، بیل گیتس را به سوال بستند: «ما از این کار و اینکه میشد یه ساعت باهاش حرف بزنیم لذت بردیم، تا اینکه بالاخره استیو دعوتش کرد بره بالا.»
آدامز بعد از بروز اختلاف با جابز، بر سر قرار دادن درایو نوری در پایانه کامپیوتری نکست که او حس می:کرد قطعه خیلی کندی است از نکست رفت. مدتی بعد جابز او را قانع کرد که در پیرامون کمپانی نکست یک کسب و کار نرمافزاری راه بیاندازد، که او این کار را با سرمایه ۲ میلیون دلاری بنگاه سرمایهگذاری سکویا انجام داد. ولی در حین اینکه کار جلو میرفت، جابز به او زنگ زد تا خبر دهد که نکست میخواهد پایانه کامپیوتری را رها کند و در عوض روی نرمافزار متمرکز شود.
«استیو به من گفت قیمت سختافزار داره پایین میاد و اونا (توی نکست) فکر میکنن حالا دیگه یه کالای مصرفی شده. گفتم “خب پس چرا پیسی نمیفروشی؟” جابز گفت “به جای پیسی، ترجیح میدم برم سگ بفروشم!»